پدر!
گرچه خانه ما از آینه نبود؛
اما خسته ترین مهربانی عالم،
در آینه چشمان مردانهات، کودکیهایم را بدرقه کرد،
تا امروز به معنای تو برسم.
میخواهم بگویم،
ببخش اگر پای تک درخت حیاطمان، پنهانی، غصه هایی را خوردی که مال تو نبودند!
ببخش..
اگر ناخنهای ضرب دیده ات را ندیدم که لای درهای بسته روزگار، مانده بود
و ببخش اگر همیشه، پیش از رسیدن تو، خواب بودم؛ اما امروز، بیدارم بیدارتر از همیشه،
آن روزها، سایه ات آنقدر بزرگ بود که وقتی می ایستادی، همه چیز را فرا میگرفت؛ اما امروز....
دلم میخواهد به یکباره، تمام بغض هایم را فریاد کنم.
بگویم چقدر دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم

:: موضوعات مرتبط:
,
,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1